چگونه "دفاع طلبی – ضد امپریالیستی"
در کنار رژیم اسلامی قرار میگیرد؟  
(۲)
على جوادى

پس از نگارش بخش اول این مطلب تعدادی از اعضاء محفل کورش مدرسی در صدد پاسخگویی برآمدند. مطالبشان عمدتا پرخاشگری و فحاشی بود اما در عین حال حاوی چند نکته قابل بحث و تاییدی بر تزهای مندرج در قسمت اول این نوشته. در این یادداشت به قویترین استدلالاتشان پرداخته میشود. هدف کماکان نشان دادن ماهیت "دفاع طلبی – ضد امپریالیستی" نقطه نظرات این جریان و تاکید بر آن است که این جریان در صورت پای فشاری این سیاستها متاسفانه خود را در حاشیه رژیم اسلامی خواهند یافت.

مبانی پایه ای
در لابلای نوشتجات این جریان٬ زمانیکه به سختی فحاشی هایشان را به کناری میزنید٬ به یک مجموعه استدلال میرسیم که اساسا از این قرارند: ((این جنگ آمریکا و اسرائیل علیه ایران است. این جنگ یک طرف دارد. طرف مقابل خواهان جنگ نیست٬ قادر به جنگ نیست. ایران افغانستان نیست. اگر آمریکا در افغانستان تلافی یک حمله را میکرد در ایران اینطور نیست.))

در عین حال این جریان مدتهاست بطور روشنی اعلام کرده است که هیچگونه تعهد و پایبندی به تزهای کمونیستی منصور حکمت ندارد و نتیجتا باید از مکان دیگری به نقد تزهای این جریان پرداخت. اینکه این جریان کوچکترین ربطی به کمونیسم کارگری منصور حکمت ندارد٬ نیازمند اثبات نیست٬ واقعیت پذیرفته شده ای در نزد خود این جریان است.

بررسی این تزها را با یک مشاهده و مقایسه بهتر میتوان آغاز کرد. اگر شما این مبانی تحلیلی را در مقابل هر منتقد چپ ضد امپریالیست و چپ ناسیونالیست قرار دهید به شما خواهند گفت که تفاوت تزهای این جریان با تزهای جریانی مانند اس دبلیو پی (SWP) اساسا میکروسکپی است. هر چند که تاریخچه و سابقه این دو جریان متفاوت است اما در این مقطع بطرز بارز و روشنی از یک مبانی تحلیلی در قبال تخاصم دو اردوی تروریستی برخوردارند. هر دو جریان دارای یک تحلیل از این کشمکش هستند. و اگر سئوالی هست در این است که آیا سیاست یکسانی را نیز از این تزها استنتاج میکنند؟

اما جایگاه سیاست جریانات چپ "ضد امپریالیست" که خود را مدافع خمینی و بن لادن و شیخ نصرالله یافته است بر هیچ منتقد کمونیست این جریانات ناروشن نیست. این جریانات رسما و عملا در کنار و در حاشیه رژیم اسلامی قرار دارند. رسما اعلام میکنند که درصورت حمله آمریکا به ایران در سنگر آدمکشان رژیم اسلامی قرار گرفته و نه فقط با نیروی نظامی آمریکا درگیر خواهند شد٬ (گویی رژیم اسلامی چنین فرصت "فداکاری" به این جریانات حاشیه ای خواهد داد!؟) بلکه اساسا رو در روی هر جریانی قرار خواهند گرفت که قصد تعرض به رژیم اسلامی را در چنین شرایطی داشته باشد. به عبارت دیگر به سادگی اسلحه نداشته شان را نیز به سمت نیروی کمونیست و کارگری که قصد تصرف قدرت سیاسی از رژیم اسلامی در این پروسه داشته باشند٬ خواهند گرفت. اما این جریان در آغاز راهی است که جریان ارتجاعی اس دبلیو بیش از چند دهه است که به پایان رسانده است. اما از بد روزگار حتی زمانی ضروری است که به جریانی از جنس اس دبلیو پی هم پرداخت.

مشاهده دیگر٬ اما اگر در یک سناریوی فرضی این تبیین ها از جنگ و جدال دو قطب تروریستی را در مقابل مبلغان رژیم آدمکشان اسلامی قرار دهید با دو واکنش مواجه خواهید شد. ابتدائا به شما خواهند گفت که بله حق با شماست. مساله آمریکا "عزت و عظمت ملت اسلامی است". اما در عین حال به شما خواهند گفت که درست میگوئید ایران افغانستان نیست. چرا که رژیم جمهوری اسلامی به خوبی از پس مقابله با آمریکا و اسرائیل بر خواهد آمد و روزگار این نیروهای شیطانی را در همه جا سیاه خواهند کرد. و در حقیقت این تبلیغاتی است که مدتهاست سران سپاه پاسداران و نیروهای نظامی و سران رژیم اسلامی به آن مشغولند. به عبارت دیگر زمانیکه جریان کورش مدرسی تلاش میکند تصویر یک نیروی "مظلوم" و "ناتوان" را از رژیم اسلامی در مواجهه با قطب تروریسم دولتی ارائه دهد٬ در درجه اول با اعتراض خود مدافعین همیشگی رژیم اسلامی و کسانی مواجه خواهد شد که هنوز جای لکه های خون از زیر ناخنهایشان پاک نشده است.

اما اگر از این دو مشاهده و مقایسه هم صرفنظر کنیم و به خود موجودیت و هویت سیاسی رژیم اسلامی نگاه کنیم٬ باید تاکید کرد که یک رکن پایه ای هویت رژیم اسلامی ضدیت کور و ضد انسانی با آمریکا و اسرائیل است. این رژیم و کلا جنبش اسلام سیاسی نیرویی است که هویت خود را در تقابل با آمریکا و اسرائیل و کلا هر آنچه که نشان تمدن غرب است٬ تعریف کرده است. ارزش مصرف این تعریف هویتی نیز کاملا روشن است. این جریانی است مدعی قدرت سیاسی در منطقه و بعضا با بلند پروازیهایی در سطح جهان. این سهم بری از قدرت سیاسی را نیز اساسا باید از دست نیروهای ناسیونالیست پرو غربی و مدافعین آمریکا و متحدین اش بدست آورد. نتیجتا خصلت ضد آمریکایی سیاستهای این جنبش ارتجاعی کاملا به اهداف سیاسی این جریان در قدرتگیری و کسب قدرت سیاسی در منطقه منطبق میشود. این جنبشی ارتجاعی است. از لحاظ اهداف و امر سیاسی ای که دنبال میکند کاملا امروزی است. تحرکش تماما به مساله قدرت سیاسی در دوران معاصر برمیگردد. جدالش با غرب نیز بر سر مساله سهم از قدرت سیاسی در جهان و در رقابت با قطبهای هژمونیک جهان معاصر و مشخصا آمریکا است. به این اعتبار تقابل رگه های اصلی این جنبش با غرب پدیده غیر مترقبه و نا آشنایی نیست. کل دستگاه تبلیغاتی این جریان بر این اساس استوار شده است. و در هر دوره که جناحی در رژیم اسلامی خواهان تخفیف در این خصومت پایه ای را داشت با یک تقلای پر هزینه این گرایشات به کناری زده شدند. از این رو تقابل این جنبش ارتجاعی و نیروهای اصلی آن مانند حکومت اسلامی با آمریکا یک تقابل پایه ای بر سر سهم بری از قدرت سیاسی در جهان سرمایه داری معاصر است. ندیدن این تقابل چه پیش از فاجعه خونین ١١ سپتامبر و چه پس از آن ندیدن تقابل دو اردوی ارتجاعی در جدال بر سر قدرت سیاسی است.     

میگویند ایران افغانستان نیست. آمریکا در افغانستان در عکس العمل به یک فاجعه خونین دست به تعرض علیه طالبان و القاعده زد. میگویند این مساله در قبال رژیم اسلامی صادق نیست. از قرار نمیتوانند فاجعه ای را به رژیم اسلامی نسبت دهند. و از قرار اگر کسی بتواند فجایعی را که حکومت اسلامی سازمانده و مجری آن بوده است را بربشمرد این جریان ظاهرا باید خلع سلاح شود و شاید هم مدافع سیاست حمله نظامی آمریکا به ایران. اما پیش از آنکه نقدی بر این استدلال ارائه داد باید به پوچی و سطحی بودن متد تحلیلی این جریان اشاره کرد. این جریان با این استدلالات دیدنی باید در جنگ دوم جهانی تماما در کنار اردوی آمریکا و متحدین اش قرار میگرفتند. چرا که مثلا ژاپن ابتدائا حمله به بنادر آمریکا را آغاز کرد و از این بابت باید نتیجه گیری میکردند که حمله آمریکا به ژاپن و یا حتی کاربرد بمب اتم نیز حتما به نوعی موجه است. از قرار نمیدانند و یا نگرانی ای هم ندارند که در بستر چه سیاستهای راست و ارتجاعی قرار میگیرند. واقعا تاسف آور است! ظاهرا بعد از سی و چند سال به این جریان "اثبات" کرد که کل اسلام سیاسی جنبشی تروریستی است. خشونت و ترور و آدمکشی از مبانی پایه ای پیشبرد امر سیاسی شان است. از ابتدای تولد خونین شان در هر کجایی که دستشان رسیده است کشته اند و ترور و نابود کرده اند. ایران٬ عراق٬ افغانستان٬ الجزایر٬ پاکستان٬ فلسطین٬ لبنان٬ لیبی و اکنون سوریه٬ نمونه ها بسیارند. تاریخ این تقابل خونین و همه جانبه است. اما فاجعه ١١ سپتامبر یک حلقه تعیین کننده در تبدیل این تقابل به یک جنگ همه جانبه بود. از این پس کشمکش این دو نیروی ارتجاعی در سهم بری از قدرت سیاسی به یک جدال همه جانبه و خانمان برانداز و جنگی همه جانبه تبدیل شد. معضل تزهای محفل کورش مدرسی فقط ندیدن دو سوی این کشمکش نیست. مساله این است که عملا ناچار به تخفیف در موضعشان در قبال رژیم اسلامی شده اند. چگونه؟

تئوری ارتجاعی٬ سیاست و پراتیک ارتجاعی؟
اما استنتاجات عملی این تزها کدام است؟ چگونه این جریان به سیاست "دفاع طلبی – ضد امپریالیستی" در می غلطد؟ چگونه تاثیر ارتجاعی این تزها را در کمرنگ شدن اعتراضشان بر علیه رژیم اسلامی و یا همسویی با رژیم اسلامی مشاهده خواهیم کرد؟ آیا سر نخهایی در این زمینه موجودند؟

حکم ارتداد شاهین نجفی و یک پاسخ: ثریا شهابی از عناصر کلیدی این جریان در پاسخ به این اعتراض که چرا جریان متبوع ایشان در اعتراض به حکم ارتداد و ترور شاهین نجفی هیچ اقدامی انجام نداده است و چرا هیچگونه کمپین اعتراضی بر علیه این سیاست آدمکشان اسلامی براه نینداخته است نکاتی را بیان کرده است که سرنخهایی از سیاست جدید این محفل در تخفیف موضعشان نسبت به رژیم اسلامی را بدست میدهد. ایشان در پاسخ اعتراض اعضاء شان میگویند که ما به این علت در این کمپین اعتراضی شرکت نکردیم چرا که از ما دعوت نکرده بودند!؟ و گفته اند اگر آقای شاهین نجفی دعوت نامه ای رسمی به آدرس جریان ایشان ارسال میکردند٬ این جریان هم متعاقبا در این اعتراض شرکت میکردند. علت این مساله را هم حضور شاهین نجفی در خارج از کشور قید کرده اند. واقعا تعجب آور است. تعجب آور این است که این جریان بمنظور خودداری از اعتراض به صدور فتوای ترور توسط رژیم اسلامی بر عيله يک خواننده رپ خود را "معطل" دعوتنامه از جانب ایشان برای اعتراض کرده است. واقعا پاسخ چه کسی قرار است به این استدلال مضحک وقعی بگذارد؟ آیا آقای شاهین نجفی صاحب امتیاز مبارزه علیه صدور حکم ارتداد هستند و این جریان آن چنان با نزاکت که اگر کارت دعوت اعتراضی برایشان ارسال نشود٬ دست به اعتراض و مبارزه هم نخواهند زد؟ واقعیت این است که این بهانه ها تماما برای این است که در این شرایط این جریان به هر طریقی هم که شده است در صدد پرهیز از اعتراض علیه رژیم اسلامی است. چرا که بنا به تحلیلشان هر مبارزه ای علیه رژیم اسلامی به ناچار در کنار اردوی امپریالیسم قرار میگیرد. نه قطب سومی موجود است و نه نیرویی در مقابل هر دو سوی این تخاصم ارتجاعی.

مساله دیگر سیاست این جریان در قبال تعرض به رژیم اسلامی است. این جریان چندی است که به نقد هر گونه سیاست رادیکالی در قبال رژیم اسلامی پرداخته است. ساده ترین افراد این صف به روشنی اعلام میکنند که این اعتراضات بر علیه رژیم اسلامی نوعی "شلوغ" بازی است. مثلا در جریان اعتراض به حضور "سفارتخانه های سیار" رژیم اسلامی در گوتنبرگ٬ معترض بودند که اعتراضات به حضور آدمکشان اسلامی ایجاد نوعی مزاحمت برای "مردم" است. بدتر از آن سیاست تعرض به سفارتخانه های رژیم اسلامی توسط نیروهای کمونیست و آزادیخواه را نوعی همراهی با حمله نظامی غرب و اسرائیل بشمار می آورند. بی دلیل نیست که خصمانه به مقابله با سیاست تلاش برای شکل دادن آلترناتیوی در مقابل رژیم اسلامی و آلترناتیو راست در جامعه از سوی چپ برخاسته اند. به عبارت دیگر از قرار سیاست سرنگونی رژیم اسلامی و تصرف قدرت سیاسی در پس این شرایط از دستور این جریان خارج شده است. غیر از این هم نمیتواند باشد. با یک سری تزها و تئوریهای ارتجاعی تنها میتواند به یک پراتیک و سیاست ارتجاعی هم رسید.

آیا این جریان راهی را که آغاز کرده اند به پایان خواهند رساند؟ ما امیدواریم که چنین نباشد. *